زبانحال امام باقر علیه السلام
از سوز زهر پیکرم آتش گرفت و سوخت یا رب ز پای تا سرم آتش گرفت و سوخت مسمومم و زبــانــه کشد شعـلــه از تـنــم از این شراره بسترم آتش گرفت و سوخت من یادگار کرب و بلایـم که روز و شب با روضه هاش خاطرم آتش گرفت وسوخت می سوخت بین تب تن بابا به خیــمه ها صد بار قلب مضطرم آتش گرفت و سوخت هنگـامـۀ غــروب که غـارت شروع شد هر کس که بود در حرم آتش گرفت و سوخت یک زن نمانده بود که شعله به تن نداشت چادر نمـاز مادرم آتش گرفت و سـوخت خنــده دگــر نــدیــد کـسی بر لب ربـاب تا جای خواب اصغرم آتش گرفت و سوخت در کـوفــه تا كه رأس حـسیـن شهیــد را دیدم به نیزه، حنجرم آتش گرفت و سوخت آتــش بــه جــان آل پــیــمـبـر شــد آشنـا از آن زمان که مادرم آتش گرفت و سوخت |